هدف از نماز ارتباط با خدا
عبودیت و پرستش یکی از نیازهای انسان است. تمامی انسان ها از ابتدا تا کنون به شکلی پرستش داشته اند. روح انسان نیاز به عبادت و پرستش دارد. هیچ چیزی جای آن را پر نمی کند، امّا سخن در نحوة پرستش است.
آیا پرستش به این شکل که در اسلام به عنوان نماز است، زیباترین شکل پرستش است یا شکل دیگری بهتر است؟
باید ببینیم چه شکلی از پرستش و عبادت بهترین است، تا آن را انتخاب کنیم و انجام بدهیم؟
دانشمندان گفته اند: برای رسیدن به عرفان الهی و شناخت خود و خدا مراحلی باید طی شود. مرحلة اوّل، شریعت است. برای پیمودن این مرحله باید به سراغ عبادت پروردگار رفت و با استعانت و کمک از عبادت وارد مرحلة دوم یعنی طریقت شد، آن گاه از طریقت عبور کرده و به حقیقت پیوست که پیوستن قطره به دریا است.
اکنون می خواهیم این شبهه را پاسخ بگوییم که آیا: چیزی برتر و موثرتر از نماز در این مسیر وجود دارد؟ یا بهترین شکل و بهترین وسیله و نردبان برای رسیدن به «حقیقت» نماز است؟
هر کدام از مکتب ها و آیین ها اَشکالی برای عبادت دارند امّا همه به دنبال پرستش و عبادتاند، حتی موجودات دیگر نیز به عبادت و پرستش مشغولند. قرآن میفرماید: «کلّ قد علم صلوته و تسبیحه؛(7)تمامی موجودات نماز و تسبیح خدا را می دانند». در جای دیگر میفرماید: «إنْ مِن شیء إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم؛(8) هر موجودی با حمد، خدا را تسبیح میگوید، لیکن شما تسبیح آنان را نمی فهمید».
از منابع و مآخذ اسلامی به دست می آید که برای رسیدن به حق و شاداب کردن روح عرفانی انسان، هیچ راهی بهتر از نماز یافت نمی شود. برای روح انسان شیفته هیچ غذایی سازگارتر و سرشارتر از نماز وجود ندارد، زیرا چه کسی بهتر از خداوند (که برای رسیدن به هر هدفی، ترکیب راه خاصی را مشخص فرموده است) میتواند مَرْکب و معجونی برای رشد و ارتقای انسان ها پدید آورد؟
با مروری بر آیات و روایات در می یابیم که این معجون شفا بخش نماز است که اسلام آن را وسیلة تقرّب به خدا میداند (الصلوه قربان کل تقیّ).(9)
آن هایی که نماز را کنار می گذارند و به سراغ وسیله های دیگری می روند، درماندگان میدان عرفان و معنویتند. آنان که میگویند دیگر احتیاج به نماز نیست و باید نیاز به درگاه خدا داشته و به ذکر و ورد مشغول باشیم یا در غارها بمانیم، این کارها را چه کسانی در برابر نماز قرار داده اند؟ راه اندازی و باز کردن این دکان ها فریب کاری از کجا منشأ می گیرد؟ اکثر این دعاها و وردها که برخی به جای نماز جا می زنند، منبع و مدرک صحیحی ندارد.واز مفهوم و معنای متعالی برخوردار نیست. راستی اگر برای ارتباط با خدا نیازی به نماز نبود، نبایستی پیامبر با آن همه فضائل و کمالات آن قدر نماز بخواند که پاهایش متورم شود یا امیرالمؤمنین(ع) و سایر امامان به نماز این همه اهمیت بدهند. البته کسانی که در اقامة نماز ضعفی دارند یا نماز با باری سنگین بر دوش خود می پندارند، به این حرفها رو می آورند و میگویند: ما که به مرحلة نیاز رسیده ایم، دیگر به نماز احتیاج نداریم!
در فرهنگ اسلامی تعیین کردن و مشخص نمودن شکل عبادت، با شارع مقدس است و کسی نمی تواند عبادتی اختراع کند. اگر کسی وِرْد و دعایی را به عنوان عبادت پدید آورد، از مصادیق روشن بدعت و تشریع است که کار حرامی است، زیرا امور عبادی را همان گونه که از طرف شارع مقدّس بیان شده است، باید انجام داد، نه کمتر و نه بیشتر.
آنچه زیبایی و حُسن و خیر است، در نماز سفره ای است گسترده که خداوند آن را در پنج نوبت در شبانه روز برای بندگانش باز میکند و بر سر این سفره انواع و اقسام غذاهای لذیذ وجودداد و هر کس مطابق ذوق و سلیقة خود از آن بهره مند میشود.
هشام بن حکم از امام صادق(ع) پرسید: چرا نماز واجب شد، در حالی که هم وقت می گیرد و هم انسان را به زحمت می اندازد؟ امام فرمود: «پیامبرانی آمدند و مردم را به آیین خود دعوت نمودند. عده ای هم دین آنان را پذیرفتند، امّا با مرگ آن پیامبران، نام و دین و یاد آنها از میان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پیامبر اسلام(ص) زنده بماند و این از طریق نماز امکان پذیر است»،(10) یعنی علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احیای دین هم هست
هم چنین نماز رابطه بنده با خداست و طبیعی است که بنده آن را به جا می آورد که خواسته خداوند و معبود اوست و اصولاهدف اصلی از خلقت انسان بندگی است و نماز بهترین شیوه اظهار بندگی است و اگر قرار باشد که هر انسانی بر طبق خواسته خود عمل نماید نه آن چیزی که خداوند از او خواسته این دیگر بندگی خداوند نمی شود بلکه بندگی خود و عمل بر طبق خواسته خود است.
شکل نماز هم قشنگ است، هم معارف بلند اسلامی در آن وجود دارد، هم تسبیح و تقدیس لفظی است و هم تقدیس عملی میباشد. رکوع و سجود و تسبیح و تحمید و دعا و تکبیر و سلام و خلاصه همة زیبایی ها در نماز است. با این همه اگر نماز به طور صحیح و کامل با حفظ شرایط و آداب خوانده شود، جلوی بسیاری از مفاسد اجتماعی را می گیرد: «إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر و لذکرالله اکبر(11) نماز اگر با مقدمات و تعقیبات همراه باشد، انسان را به اوج معنویت میرساند. اذان با آن محتوای زیبا دل را می نوازد. نماز جماعت مخصوصاً در مساجد بزرگ مانند مسجد الحرام و مسجد النّبی(ص) زیباترین جلوة عبادت و همدلی و یکرنگی و صفا و صمیمیت است. پیامبر(ص) فرمود: «نماز نور چشم من است.(12)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها :
1 – بحارالانوار، ج1، ص 154.
2 – غررالحکم، ج4، ص 561.
3 – آداب الصلاه، ص 45 و 46.
4 – میزان الحکمه، ج3، ص 1805.
اگر واقعاً مرجع تقلید در زندگی وجود نداشته باشد، میتوان ادعا کرد که احکام دینی افراد مورد قبول و تأیید خداوند نیست؟
پرسش : اگر واقعاً مرجع تقلید در زندگی وجود نداشته باشد، میتوان ادعا کرد که احکام دینی افراد مورد قبول و تأیید خداوند نیست؟ آیا این تنها مختص به زمان پیامبر و ائمه نبوده است، زیرا با وجود انواع منابع دینی، فرد میتواند با مطالعه راه درست را پیدا کند؟
پاسخ: انسان می تواند در مسائل و احکام دینی آگاه شده و بر اساس آگاهی خود و بدون مراجعه به مرجع تقلید(آگاه از احکام دین) احکام و تکالیف الهی را انجام دهد. بر چنین کسی نه تنها تقلید لازم نیست بلکه نباید تقلید کند ، مگر آن که دیگری را آگاه تر از خود بداند.
اگر فردى بخواهد اعمالش را بر اساس قرآن و سنّت انجام دهد، باید قرآن و تفسیر آن و علومى را که وابسته به آن است،به طور تخصصّى بداند. همین طور باید سنّت را که عبارت است از قول، عمل و تقریر معصوم (گفتار و اعمال و رضایت به اعمال دیگران) کاملاً بشناسد؛ یعنى با علوم حدیث آشنا باشد که عبارت است از : علم رجال (شرح حال راویان حدیث) و سلسله سند، درایه (فهم دلالت روایات)، شأن نزول روایات، قرائن حالیه و مقالیه، تقیّه، حقیقت و مجاز، تعارض روایات با روایات یا تعارض روایات با آیات و تزاحم مصالح. وى باید این دانش ها را به طور تخصّصى و کارشناسانه بداند.
چنین فردى که به قرآن و سنّت با کیفیت مذکور آگاهى داشته باشد، مى تواند بلکه باید طبق قرآن و سنت، آن طور که مى فهمد عمل نماید. به چینن فردى متخصّص علوم اسلامى یا مجتهد و فقیه مى گویند و تقلید کردن بر او حرام است. امّا اگر کسى از نظر علم و آگاهى به حدّ مذکور نرسیده باشد، عقل حکم مى کند از یک یا چند متخصّص علوم اسلامى بپرسد و طبق آن عمل نماید. «فاسئلوا اهل الذّکر إن کنتم لا تعلمون». از آگاهان بپرسید اگر نمی دانید.
تقلید، سؤال از اهل ذکر یا رجوع به مجتهد و متخصّص است، همان طور که مردم چه مسلمان و چه غیر مسلمان در مسائلى که تخصّص ندارند،به متخصّصان مراجعه مى کنند، مثلاً اگر ماشینشان خراب شد به مکانیک مراجعه مى کنند؛ اگر بیمار شدند به پزشک مراجعه مى کنند؛ اگر بخواهند شهر یا خانه بسازند به مهندس و معمار مراجعه مى کنند. حتى کسانى که در یک رشته تخصص دارند،در رشته هاى دیگر تقلید مى کنند، مثلاً مراجع تقلید در بیمارى به پزشک مراجعه مى کنند؛ مهندسان و معماران هنگامى که ماشینشان خراب شد به مکانیک مراجعه مى کنند.
بنابراین همان طور که عقلا در اکثر مسائل روزمرّه از متخصّصان پیروى مى کنند، در مسائل دینى نیز اگر متخصّص نیستند، باید به متخصّص (مرجع تقلید) مراجعه کنند. این مراجعه را «تقلید» مى گویند.
پس تقلید از فقها نه تنها خلاف عقل نیست ، بلکه از باب رجوع غیر متخصص به متخصص مى باشد که حکم عقلى است. اگر کسى که باید تقلید کند، تقلید نکرده واعمالى را انجام دهد مانند بیمارى است که خودسر دارو مصرف کند. چه بسا عوض این که بهبودى حاصل شود بیمارى اش افزون شود. از امام عسکری(ع) آمده است: «امّا من کان من الفقها صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً على هواه مطیعاً لامر مولاه فللعو ام أن یقلّدوه؛[1]از بین فقها آنان که حافظ و نگهبان دین اند و خود را از گناه و آلودگى حفظ مى کنند و با هواهاى نفسانى مبارزه مى کنند و مطیع اوامر الهى و جانشینان اویند، بر عوام لازم است که از آنان تقلید کنند».
مراد از عوام یعنى کسانى که در علوم اسلامى مجتهد و متخصص نیستند، گرچه در علوم دیگر متخصص باشند، مثلاً اگر استاد دانشگاه یا پزشک در علوم اسلامى مجتهد نباشد باید تقلید کند، چنان که مرجع تقلید در مسائل پزشکى و مهندسى از پزشک و مهندس تبعیت و تقلید مى کند
بنابر این در احکام دین، به حکم عقل شخص یا باید مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد یا از مجتهد تقلید کند، یعنی به دستور او رفتار نماید، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید که یقین کند تکلیف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عملی را حرام می دانند و عده دیگر می گویند حرام نیست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب می دانند، آن را به جا آورد، پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند، واجب عقلی است که از مجتهد تقلید کنند .
با توجه به مطالبی که بیان شد ، مسئله انتخاب مرجع اختصاص به زمان پیامبر ندارد و مسئله اجتهاد و فهم احکام دینی نه تنها راحت تر از گذشته نشده ، بلکه با توجه به گستردگی نیاز های امروزی و نیاز به آگاهی به شرایط زمان و مکان و بسیاری از عوامل دیگر، شرایط اجتهاد بسیار سخت تر شده است و به همین خاطر برخی از اندیشمندان مسئله تخصصی شدن اجتهاد در موضوعات و ابواب مختلف فقه را مطرح می کنند ، در حالی که در گذشته رسیدن به اجتهاد و آگاهی از احکام دینی به جهت عدم گستردگی امروزی راحت تر بوده است.
اما اگر کسی مرجع تقلید انتخاب نکند ، نمی توان گفت که عمل او مورد قبول خداوند نیست ؛ زیرا همان گونه که گفته شد ، تقلید یک حکم عقلی است . ممکن است اعمال این شخص دقیقا بر طبق نظر مرجع تقلیدی باشد که وظیفه اش تقلید از او است و بدون تقلید به آن عمل نماید ، اما این کار به منزله آن است که کسی بدون مراجعه به پزشک و متخصص خودش دارو مصرف کند. بدیهی است که می تواند این دارو همان چیزی باشد که پزشک متخصص تجویز می کند و ممکن است که غیر آن باشد ، اما عقل انسان برای پرهیز از اشتباه شخص و جهت اطمینان بیشتر توصیه می کند که به پزشک متخصص مراجعه شود و این حکم عقل در مورد رجوع به فقیه آگاه و اعلم نیز جاری است.
پینوشتها:
1 – بحار الانوار ج 2 ص 88
پرسش 2: آیا تحمیل روش درستی برای هدایت کردن است؟ آیا بی احترامی به عقیده دیگران محسوب نمیشود؟
پاسخ: انسانها در انتخاب راه، انتخاب عقیده و فکر آزاد هستند و هیچکس حق تحمیل عقاید خود و لو صحیح را به دیگران ندارد و خداوند نیز چنین وظیفه ای را به عهده هیچکس حتی انبیا قرار نداده و در قرآن کریم می فرماید : «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (1)ما را ه هدایت و (صراط مستقیم) را به انسانها نشان می دهیم خواه آنرا بپذیرند و شاکر باشند و خواه با نپذیرفتن آن کفران نعمت الهی کنند. در واقع اختیار که از طرف خداوند در وجود انسان قرار داده شده ، با حکم به تحمیل عقیده که بر خلاف اختیار و انتخاب است ، سازگار نیست.
البته آنهایی که با اختیار حق را می پذیرند هدایت می شوند و از چشمه سار زلال هدایت و نورانیت بهره می گیرند و آنهایی که با اختیار خود حق را کناری می نهند و نمی پذیرند مسیرضلالت در پیش می گیرند و طبعا جز خسران ، گمراهی و عذاب الهی را بدست نخواهند آورد .
بنابراین وظیفه ما نشان دادن راه حق به دیگران است. وظیفه، تبلیغ صحیح آموزه های دینی است و برای انجام این وظیفه مهم باید از همه امکانات موجود به نحو صحیح استفاده کنیم و از هر گونه تحمیل و تحکم نسبت به دیگران باید دوری کنیم.
خداوند در آیات بسیاری تاکید کرده است که وظیفه پیامبر جز ابلاغ پیام الهی نیست. « و ما علی الرسول الا البلاغ»(2)
پینوشتها:
1) سوره انسان آیه 3
2) مائده (5) آیه 99 ، نور (24) آیه 54 ، عنکبوت ( 29) آیه 18 و آیات دیگر .
آیا قوانین اسلام که مربوط به گذشته است نباید بر طبق معیار های جامعه مدرن تغییر یابد.
سؤال : آیا قوانین اسلام که مربوط به گذشته است نباید بر طبق معیار های جامعه مدرن تغییر یابد.مثلا در گذشته امکان دسترسی به آب وجود نداشته و مردم به دنبال استحمام نمی رفتند و به همین خاطر غسل واجب شده آیا امروز که چند بار در هفته استحمام می شود باز باید غسل واجب باشد؟
`پاسخ : یکى از ویژگىهاى بسیار مهم اسلام هم سویى آن با شرایط زمان است؛ یعنى قوانین اسلام علاوه بر جامعیت به گونهاى تشریع شده که پاسخ گوى نیازهاى انسانها در همه زمانها است؛ از این رو اسلام بعد از گذشت چندین قرن بالنده و پویا ظاهر شده و در مقام پاسخ گویى نیازهاى مردم اظهار عجز نکرده است.
امام صادق(ع) درباره قرآن فرمود: «خداوند قرآن را براى زمان و مردم خاصى قرار نداده است. قرآن براى همه زمانها و براى همه انسانها تا روز قیامت تازگى دارد».(1)
«مارسل بوازار» مى نویسد: «احکام و قوانین اسلام به پرسشهاى معاصر پاسخ داده است...».(2) یکى از امتیازات اسلام نسبت به ادیان دیگر همین است که ادیان دیگر پاسخ گوى نیازهاى زمان خود بودند، حال آن که اسلام پاسخ گوى نیازهاى انسانها در طول تاریخ مى باشد. یکى از علل خاتمیّت اسلام را در همین ویژگى باید جستجو نمود.
هم سویى اسلام با شرایط زمان بدان معنا نیست که قوانین اسلام با شرایط زمانى تطبیق گشته و تغییر یابد، بلکه معنایش این
است که هرگاه احتیاجات و حوادث و مقتضیات زمان به اسلام عرضه مى شود، پاسخ گو است.
به همین خاطر دین اسلام این قابلیت را دارد که بر طبق نیاز های هر عصر پاسخ گو باشد.نه به این معنا که بر طبق خواسته های زمان تغییر یابد که در آن صورت تغییر اسلام بر اساس خواسته های انسان ها خواهد بود نه احکام دین اسلام و این مانند همان داستان نقش و خالکوبی شیر در داستان مولوی خواهد بود که تنها چیزی که خالکوبی می شود اسم شیر است .
برای پی بردن به این مطلب باید بدانیم که اصل تشریع احکام و فلسفه آنها چیست ؟ و آیا فلسفه و حکمت احکام همان است که ما تصور می کنیم تا بخواهیم در احکام اسلام بر اساس نیاز های زمان تغییر و تحول ایجاد کنیم.
حضرت رضا(ع) میفرماید می بینیم که خدای متعال چیزهایی را حلال کرده است که مردم در زندگی و ادامه اش به آن نیازمند هستند و برای آنان مصلحت و فائده ای دارد، و چیزهایی را حرام کرده که علاوه بر این که مورد نیاز بشر نیست، موجب فساد و فنا و نیستی او میباشد».؛(3)
بر همین اساس دانشمندان دینی میگویند: احکام شرع تابع مصالح و مفاسد است، یعنی چیزی بدون جهت تشریع نشده است. اما دقت و توجه بر این مطلب ضروری است که وقتی گفته میشود: فلان کار به مصلحت بشر است، نباید فقط فواید جسمی و بهداشتی به نظر آید، بلکه فواید جسمی، روحی، فردی، اجتماعی، دنیوی، اخروی و هر نوع فایدة دیگر که فرض شود، همه جزء مصالح بندگان است. چه بسا یک حکم فایدة جسمی نداشته باشد، ولی از نظر روحی باعث تهذیب و پاکی نفس شود، مثلاً سجده کردن و سرگذاشتن بر خاک اثر بهداشتی ندارد، ولی باعث تواضع و بندگی در مقابل پروردگار میشود و روح و روان انسان جلا پیدا میکند. نیز ممکن است فایدة یک حکم از نظر فردی معلوم نباشد، ولی از نظر عمومی و مصالح عامه به نفع جامعه باشد، مثلاً اگر استفاده از ظروف طلا و نقره رواج پیدا کند، مفاسد اقتصادی و روحی و روانی بسیاری در جامعه به جا می گذارد و باعث اختلاف طبقاتی عظیم در جامعه میشود.
به همین خاطر نباید تصور کنیم فلسفه احکام دقیقا همان چیزی است که ما تصور می کنیم و اگر بخواهیم بر اساس برداشت و فهم خود از فلسفه احکام آن ها را دچار تغییر و تحول نمائیم . در این صورت هر کسی می تواند بر اساس فهم خود که دچار خطا و اشتباه فراوان است در احکام دین اسلام تغییر ایجاد کند و در نتیجه آن مصالح و فوائد اساسی که در اسلام برای آن احکام تشریع شده به دست نخواهد آمد و دین اسلام بر طبق خواسته های انسان ها تغییر خواهد کرد همان چیزی که در ادیان دیگر اتفاق افتاد و دین دچار تحریف و دگرگونی عمیق شده است.
برای فهم بهتر مسئله که فلسفه احکام دقیقا آن چیزی نیست که ما تصور می کنیم می توان به چند مورد دیگر اشاره کرد.
چیزی که شاید به فهم ما از وضو برسد همان نظافت و پاکی است اما از امام علی بن موسی الرضا(ع) نقل شده است که: «برای این به وضو مأمور شده ایم که بندگان هنگامی که در پیشگاه خدا می ایستند و با او مناجات می کنند، پاک باشند و از آلودگی ها و نجاستها دور باشند و قلب انسان برای قیام در پیشگاه خدا نورانی و با صفا باشد».(4)
بنابراین وضو هم جسم را نظیف میکند و هم از نظر معنوی به وسیلة قصد قربت، اثر تربیتی خوبی برای انسان دارد و موجب قرب الهی میشود. در عین حال که موجب تذکر و یاد آوری انسان و آماده کردن او به ایستادن در مقابل پروردگار می شود.
غسل نیز همین طور است. امروزه علم ثابت کرده که وقتی انسان جنب شد، گرچه قبلاً بدنش تمیز بوده یا قبل از جنابت حمام کرده، ولی با جنابت دوباره ترشحاتی در بدن ایجاد میشود و به اصطلاح در اوج لذّت جنسی که معمولاً مقارن خروج منی است، سلسله اعصاب پاراسمپاتیک بر اعصاب سمپاتیک پیشی می گیرد و تعادل به شکل منفی به هم میخورد. این موضوع ثابت شده که برای تعادل اعصاب به هم خورده، تماس آب با بدن بسیار مؤثر است. از این رو باید تمامی بدن را شستشو داد چون تمامی بدن در حال جنب شدن تحریک میشود و ترشحاتی از بدن خارج میشود که با غسل کردن از بین می رود.
اما آیا تنها فایده غسل همین است ؟ مطمئنا خیر .
ما نباید در احکام الهی صرفا به دنبای آثار و مضرات جسمی و بدنی باشیم و اصلا در احکام دین اسلام فوائد و منافعی که از جهت جسمانی و دنیوی و جود دارد فایده درجه دومی است. فایده اصلی و اولیه تمام احکام و تکالیف طهارت و پاکی روح انسان و تذکر و یاد آوری انسان ها و بیدار کردن انسان ها از غفلت وتمرین عبودیت و بندگی و آمادگی روح انسان در مقابله با مشکلات و سختی ها و تلطیف آن و پیراستن آن از صفات ناپسند وآراستن آن به صفات پسندیده و در نهایت رسیدن به مقام قرب الهی و مرحله انسان کامل است واین مسئله در تمام احکام و عبادات که ما تنها صورت ظاهر آن را می نگریم جاری است . اگر چه نتوانیم به طور دقیق با این امور تطبیق دهیم.
اگرتنهابه مسئله تذکر و یاد آوری خداوند در این اعمال و فوائدی که ذکر و یاد خداوند برای انسان و تاثیری که در اعمال و رفتار انسان دارد توجه کنیم در این صورت خواهیم دید که حکم ظاهری نمودن در مورد احکام دین اسلام چقدر سطحی است.
به این نکته بهتر دست خواهیم یافت وقتی متوجه شویم که اگر غسل با تمام اجزاء و شرایط انجام شود اما نیت در آن نباشد غسل باطل است پس باید در این عبادت به دنبال چیزی برتر از پاکی و طهارت ظاهری بود اگر چه آن را نیز دارد.
بنابر این فوائد دیگری غیراز نظافت بر این عبادات مترتب است که یکی از مهم ترین آنها احساس قرب معنوی و تذکر ویاد آوری انسان در مواقع مختلف از زندگی و اظهار تعبد و تسلیم انسان در مقابل پروردگار است.
در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: «الوضو علی الوضو نورٌ علی نور(5) وضو بعد از وضو، نور علی نور است». یعنی باعث نورانیت چند برابر میشود.
(1). عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 130.
(2). اسلام در جهان امروز، ص 259.
________________________________________
(3)بحارالانوار، ج 6، ص 93.
(4)تفسیر نمونه، ج 4، ص 293.
(5)محمدی ری شهری میزان الحکمه، عنوان4106.
اگر احکام از قرآن و سنّت استخراج میشود، چرا احکام مجتهدان متفاوت است؟
درست است که دانشمندان و صاحب نظران مسائل دینی، احکام الهی را از متون قرآنی و روایی استخراج می کنند، امّا فهم و استعداد آنان متفاوت است. هر کدام، از آیات قرآن و روایات مطلبی را می فهمند و بر اساس آن فتوا می دهند. همان طور که دانشمندان علوم دیگر نیز چنین اند، مثلا متخصصان طب در مسائلی با هم اختلاف دارند. گاهی بیماری را نزد چند پزشک می برند، هر کدام نظری متفاوت از دیگری میدهد. اختلاف نظر ها طبیعی است.
منابع اصلی اجتهاد و استنباط در دورة آغازین پس از غیبت حضرت ولی عصر(ع)، کتاب و سنّت بود که در بعضی مسائل با ترکیب عناصر مورد نیاز دیگری، فقیهان را در کار افتا یاری میداد. با گذشت زمان هر اندازه که فاصلة زمانی از آغاز غیبت بیشتر شد، توجه به عناصر دیگری در کار استنباط ضروری تر می نمود، مانند اجماع و عقل و شهرت فتوایی. الآن فقها و صاحب نظران مسائل دینی از کتاب و سنّت و اجماع و عقل و شهرت فتوایی برای افتا و پردازش نظریة خود کمک می گیرند.
از طرفی گسترش علوم و پیدایش حوادث واقعه و جدید کار را مشکل تر میسازد. فقها باید با حفظ و پایبندی به اصول، با زمان پیش بروند تا از قافلة زمان عقب نباشند.
حضرت اما خمینی(ره) دو عنصر زمان و مکان را در اجتهاد مؤثر دانست، یعنی فقیه باید جدای از پایبندی به اصول بتواند آنها را با علم و آگاهی خود بر زمان و مکان تطبیق دهد. البته آنچه فقیه و فقها از کتاب و سنت به دست می آورند، به عنوان یک متخصص، نظریة او برای خود و دیگران حجّت شرعی است، به این معنا که وظیفة عملی خود و مردم را بر اساس آنچه که از کتاب و سنّت و اجماع و عقل می فهمد، بیان میکند. هیچ فقیهی ادعا نمی کند که آنچه فهمیدهام، عین حق و مطابق با واقع است، از این رو در پایان فتوای خود می نویسند: «الله اعلم».
گاهی فقها از نظریة اوّل خود بر می گردند و نظریه و فتوای جدیدی می دهند و به اصطلاح «تبدّل رأی» برایشان حاصل میشود و رأیشان عوض میشود.
گاهی اختلاف فتوا به دلیل آن است که به نظر یکی، موضوع حکم تغییر کرده، اما به رأی دیگری موضوع همچنان باقی است، مثل شطرنج که هر چند در اصل حکم اختلافی نیست، ولی به نظر بعضی از فقها در حال حاضر از آلت قمار خارج شده و به تبع تغییر موضوع، حکم نیز عوض می شود، اما دیگری معتقد است شطرنج همچنان از آلت قمار محسوب میشود.
با این که پسرها از قدرت بدنی زیادتری برخوردارند، چرا باید 15 سالگی روزه بگیرند و دخترها در نُه سالگی، با اینکه ضعیفترند؟ ...
پرسش : با این که پسرها از قدرت بدنی زیادتری برخوردارند، چرا باید 15 سالگی روزه بگیرند و دخترها در نُه سالگی، با اینکه ضعیفترند؟ دختر کوچک و ناتوان که روزه نمیگیرد، چه حکمی دارد؟
پاسخ:
با سلام خدمت خواهر گرامی و با آرزوی توفیق الهی برای شما.
امیدواریم در تمام مراحل زندگی موفق و سربلند باشید و در پناه لطف و رحمت الهی باشید. از این که ما را امین خود دانسته و با ما مکاتبه کردید، سپاسگزاریم.
این امور داراى مصالح و حکمت هایی است که در بسیارى از موارد از آنها اطّلاع کامل نداریم. احکام خداوند بر اساس مصالح واقعى تشریع مىشود. او که انسان را آفریده و به نیاز های انسان و سعادت او آگاه است و احکام را در جهت سعادت و کمال و نیاز انسان ها تنظیم نموده است.
یکی از شرایط تکلیف انسان ، رسیدن به سن بلوغ است و بلوغ شرعی غالبا بر اساس بلوغ طبیعی و جنسی است . در همه مناطق جهان با در نظر گرفتن شرایط طبیعى و اجتماعى، دختران زودتر به بلوغ طبیعى مىرسند و فعّالیّت غدد جنسى در آنان قبل از پسران آغاز مىگردد. «بنابراین تقدّم بلوغ شرعى و تکلیف دختران بر پسران ،بر اساس صلاحیّت طبیعى و جنسی است و این به معناى هماهنگى قوانین تشریع با مقرّرات تکوین است».(1)
تقریباً در همه مناطق کره زمین و در تمامى ادوار از ابتداى خلقت تا کنون به همین نحو بوده است. البته تمامى دختران در یک سنّ به بلوغ نمىرسند.
علل مختلفى در تسریع یا تأخیر بلوغ دخالت دارد. یکى از صاحب نظران مىگوید:
«نژاد، تغذیه و عوامل فیزیکى و روانى موجود در محیط زندگى و خانوادگى، در زمان ظهور بلوغ و میزان ترشّحات هرمونى اثر مىگذارد. آب و هوا نیز در بلوغ بى تأثیر نیست».(2) بنابراین نمىتوان گفت تمامى دختران در نُه سالگى به بلوغ مىرسند، بلکه برخى دیرتر به بلوغ مىرسند، گرچه از نظر انجام دستورهاى مذهبى و تکالیف شرعى بنابر فتواى مشهور فقها از نُه سالگى مکلّف مىشوند.
افزون بر این، عقل (قوه شناختى) و اندیشه دختران، پیش از پسران شکوفا مىشود و یکى از نشانههاى آن، به سخن در آمدن دختران قبل از پسران است. آنان پیش از پسران زبان مىگشایند. با توجه به رابطهاى که بین اندیشه و عقل و سخن گفتن وجود دارد، این نتیجه به دست مىآید که دستگاه فکرى دختران زودتر از پسران به کار مىافتد.
شکوفا شدن قوه شناختى و هوش در دختران، باعث شده که قانون گذار در دین و شریعت ، آنان را قبل از پسران مکلّف کند، به عبارت دیگر: برنامه احکام اسلامى براى سعادت و کمال انسان در زندگى ترسیم شده و آدابى است که دربردارنده برنامه تربیتى و زندگى سعادت مندانه مىباشد و زمانى متوجه انسان مىشود که اوّلاً قابلیّت دریافت داشته باشد، ثانیاً بتواند آنها را در زندگى به کار گیرد.
این که خداوند برنامه خود را زودتر متوجه دختران و زنان نموده، نشانه آن است که از نظر بلوغ طبیعى و ذهنى، اینان بر مردان تقدّم دارند واین نشانه عنایت خداوند به زنان است که توانستهاند زودتر از مردان برنامه تربیتى واحکام اسلامى را دریافت نموده و براى خوشبختى و کمال خود در زندگى به کار گیرند. از طرف دیگر شاید در معرض تهدیدات بیشترى براى انحراف از حقیقت و سعادت در زندگى باشند. به این خاطر تکلیف زودتر متوجّه آنان شده است.
اما این که گفتید پسران قدرت بیشتری از دختران دارند، مربوط به سنین پس از بلوغ میشود و تا بلوغ، قدرت بدنی دختران ضعیفتر نیست، بلکه تنها روحیه خشن و فعالیت بدنی پسران بیشتر است. در عین حال دختران از صبر، تحمل و مقاومت بدنی بیشتر برخوردارند.
درباره روزه دختران ناتوان و ضعیف اغلب مراجع فرمودهاند: اگر روزه موجب ضعف غیر قابل تحمل بشود و برای او مشقت و سختی زیاد داشته باشد، روزه نگیرد، ولی بعداً در صورت قدرت قضا کند.(3)
پى نوشتها:
1. محمد تقى فلسفى، بزرگسال و جوان، ج 2، ص 132.
2. صبور اردوبادى، بلوغ، ص 150.
3 – آیة الله فاضل، جامع المسائل، ج1، ص 153؛ آیة الله خامنهای،استفتائات، ج1، ص 152؛ آیةالله مکارم، استفتائات، ج2، ص 152، س 439.
تقلید یعنی چه و فلسفه آن چیست ؟
همان طور كه عقلا در اكثر مسائل روزمرّه از متخصّصان پیروى مى كنند، در مسائل دینى نیز اگر متخصّص نیستند، باید به متخصّص (مرجع تقلید) مراجعه كنند. این مراجعه را «تقلید» مى گویند .پس تقلید از فقها نه تنها خلاف عقل نیست ، بلكه از باب رجوع غیر متخصص به متخصص مى باشد كه حكم عقلى است. اگر كسى كه باید تقلید كند، تقلید نكند واعمالى را انجام دهد مانند بیمارى است كه خودسر دارو مصرف كند. چه بسا عوض این كه بهبودى حاصل شود بیمارى اش افزون شود. پس تقلید در احكام شرعی رجوع به متخصص و اهل خبره است; یعنی، همانگونه كه همه عقلای عالم در هر رشته و صنعت و علمی به نزد متخصص و اهل خبره آن رشته میروند ، برای آشنایی از احكام دین و حلال و حرام و واجب و مستحب وظیفه دارید به متخصص آن; یعنی، عالمی كه عمری را در فهمیدن این احكام از قران و روایات زحمت كشیده رجوع می کنند . در روایات نیز این حكم عقل مورد تأیید قرار گرفته است. از امام عسكری(ع) آمده است: «امّا من كان من الفقها صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً على هواه مطیعاً لامر مولاه فللعو ام أن یقلّدوه؛[1]از بین فقها آنان كه حافظ و نگهبان دین اند و خود را از گناه و آلودگى حفظ مى كنند و با هواهاى نفسانى مبارزه مى كنند و مطیع اوامر الهى و جانشینان اویند، بر عوام لازم است كه از آنان تقلید كنند».
مراد از عوام یعنى كسانى كه در علوم اسلامى مجتهد و متخصص نیستند، گرچه در علوم دیگر متخصص باشند، مثلاً اگر استاد دانشگاه یا پزشك در علوم اسلامى مجتهد نباشد باید تقلید كند، چنان كه مرجع تقلید در مسائل پزشكى و مهندسى از پزشك و مهندس تبعیت و تقلید مى كند.
اما تقلید كوركورانه; یعنی، انسان بدون آگاهی و دلیل منطقی و عقلی از راه و رسم فرد یا قومی پیروی كند مثل بت پرستان كه وقتی پیامبران به آنها میگفتند چرا در مقابل این مجسمههای چوبی و سنگی كه هیچ نفعی ندارند و ضرری هم از شما برطرف نمیكنند سجده میكنید میگفتند ما میدیدیم پدرانمان این را عمل میكردند ما هم از آنها پیروی میكنیم; این همان تقلید كوركورانه است كه عقل و منطق آن را رد میكند ، یا مثل بعضی از غربزدههای امروز كه به مجرد اینكه یك اروپایی لباسی را پوشید یا كاری را انجام داد بدون فكر از آنها پیروی میكنند.
حال اگر کسی اعمال خود را بدون تقلید از مجتهد خاص انجام داده باشد ، چنانچه اعمال او مطابق با نظریه مرجع اعلم و متخصص (که وظیفه عقلی و شرعی تقلید از آن است ) باشد ، اشکال ندارد و اعمال او صحیح است ، اما اگر برخی از اعمال او نادرست بود ، باید همان مقدار را جبران نماید.
حکم موسیقى از نظر مراجع و علّت تحریم آن و اثرات گوش دادن به آن چیست؟
براساس نظریه اکثر مراجع فعلی موسیقی بر دو قسم است:
1 ـ موسیقى مطرب و مناسب با مجالس لهو و لعب و عیاشی.
2 ـ موسیقى غیر مطرب و معمولى که انسان را به هیجان شهوى وا دار نمیکند .
تمامى فقهاى عظام قسم اول را حرام میدانند؛ هم نواختن آن و هم یادگیرى و یاد دادن آن و هم گوش کردنبه آن را، ولى قسم دوم را حرام نمیدانند، مگر آیات عظام: گلپایگانى (ره) و صافى گلپایگانى (دام عزه).
علت تحریم موسیقى قسم اوّل واضح است، زیرا موسیقیهای شهوت زا انسان را به لهو و لعب و عیّاشى وبى و بند و بارى سوق میدهد و باعث تزلزل اعتقادات مذهبی می شود لذا از رسول گرامی اسلام نقل شده: «سه چیز قلب انسان را پر قساوت میگرداند: شنیدن و گوش دادن بهصداها و گفتارهاى لهو؛ دنبال صید رفتن براى خوشگذرانی؛ به دربار شاهان رفت و آمد کردن.»[1]
باز فرمود: «چهار چیز قلب را فاسد میکند و موجب نفاق قلبى میشود: گوش دادن به لهویات؛ فحّاشیکردن؛ به دربار سلاطین رفت و آمد کردن و دنبال صید رفتن».[2]
امام صادق(ع) فرمود: «زن آوازه خوان (مغنیّه) ملعون است و هرکس او را به منزل دعوت کند و به او پولبدهد، ملعون است».[3]
علی(ع) فرمود: «پولى که به آوازه خوان هرزه داده میشود، حرام است».[4]
یکى از اصحاب رسول خدا از جایى عبور میکرد. صدای موسیقى شنید. انگشتهایش را در گوشش کرد تاصدا را نشنود و سپس گفت: با پیامبر از جایى میگذشتیم که این چنین بود. پیامبر با دستهایش گوشش راگرفت تا صدا را نشنود».(5)
باز رسول الله فرمود: «غنا و آوازهاى لهوى (ترانه) باعث نفاق در قلب میشود(6)و فرمود: «از شنیدنچنگ و غنا دورى کنید. آنها در قلب شما نفاق ایجاد میکند(7) ؛ یعنى کم کم طورى میشوید که ظاهراً مسلمانهستید، ولى در عمل و کردار اسلام را قبول ندارید.
آثار بد موسیقى بر فرد و جامعه:
1 ـ اعتیاد به موسیقی: یکى از آثار سوء موسیقى این است که نوازنده یا شنونده را معتاد میکند و این اعتیادعواقب بدى به دنبال دارد.
2 ـ سر و صداى زیاد براى دستگاه شنوایى زیان آور است.
3ـ تأثیر سر و صداى زیاد بر روح و روان انسان نیز یکى از آثار بد موسیقى قلمداد میشود.
سر و صداى زیاد حساسیت را نسبت به حمله ویروسها زیاد میکند و ناراحتیهای کلیوی، زخم معده وفساد دندانها از آثار بد سر و صدا محسوب میشود(8)
4 ـ تأثیر موسیقى بر معده: براساس آزمایشهایى که پرفسور «لودویگ دوملینگ» درباره موسیقیهاى شبکوتاه، موزارت، سمفونی، سرنوشت بتهون، موزیک بیت، آوازهاى پاپ یعنى موزیک مدرن نسل جوان انجامداده و آزمایشهای مکررّ انجام گرفته، ترشح عصاره گوارشى معده و اسید کلریدریک در کسانى که به موزیکپاپ گوش کرده بودند، بیش از سائرین تقلیل و کاهش یافته بود(9)
5 ـ تأثیر منفى موسیقى در عمر: در بررسیهایى که محققّان کردهاند، از بین 46 نفر موسیقیدان و نوازندگانایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی، آلمانى و غیره، متوسط عمر آنان 47 سال بوده است.
بنابراین موسیقى مخصوصاً موسیقیهاى هیجان آور باعث بروز مفاسدى در افراد و جامعه میشود که قابلچشمپوشى نیست و زمینهساز مفاسدی از قبیل فسادهاى اخلاقی، بزهکاری، لاابالیگری، شهوت رانیهایمضرّ مانند استمناو همجنس بازى میشود. لذا اگر مختصر نفعى داشته باشد، باید به خاطر مضارّ عمدهاش از آنچشم پوشى کرد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
(1)میزان الحکمه، عنوان 3122.
(2)میزان الحکمه، عنوان 3122.
(3)همان . عنوان 3123
(4) همان.
(5) همان، عنوان 3121.
(6)همان، عنوان 3121.
(7)همان، عنوان 3121.
(8)اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 15، ص 161، با تلخیص.
(9)همان، ص 185 به بعد با تلخیص.
خداوند که بی نیاز است ، پس چرا ما را به عبادت و بندگی خود دستور داده است ؟
پاسخ: خداوند غنى و بى نیاز از همه چیز است، چون غیر از خدا هر چه موجود است ، همه مخلوق خدا است و نیازمند به او.
قرآن میفرماید : «اى مردم! شما همگى نیازمند به خدایید. تنها خداوند است که بى نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است»(1)
بنابر این خداوند بى نیاز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اویند. او است که همه نیازهاى مخلوقاتش را بر طرف میکند.
ما انسانها که یکى از مخلوقات خداییم ، سراسر وجودمان را نیاز و احتیاج فرا گرفته است، مانند نیاز به آب و غذا و هوا و . . . که با نبود یکى از این ها قادر به ادامه حیات نیستیم . ما چند دقیقه یا چند ثانیه نمیتوانیم بدون هوا زنده بمانیم. همه این نیازمندیها به وسیله آب و هوا و غذا و . . . بر طرف میشود که خداى مهربان با خلق آن نیاز ما را برطرف کرده است . آرى این خداى حکیم ومهربان است که به هنگام تولد بچه، خون را تبدیل به شیر میکند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذیه مینماید.
یکى از نیازهاى ما نیازهاى روحى است مثل احتیاج به محبت . از این رو بچههایى که در خانواده خود احساس کمبود محبت کنند، دچار اختلالات روحى و روانى میگردند. یکى از نیازهاى واقعى و اساسى روح بشر مسئله عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را براى تکامل آفریده است و تکامل او جز از راه عبادت و بندگى به دست نمی آید.
بنابر این خداوند نیاز به عبادت ما ندارد، بلکه ما محتاج به عبادت او هستیم که با بندگى او به نعمت هاى جاودان نایل شویم. قرآن میفرماید: « هر کسى کفر ورزد و حج را ترک کند، به خود زیان رسانده است . خداوند از همه جهانیان بى نیاز است».(2)
در آیه دیگر فرمود : «کسى که جهاد و تلاش کند ، براى خود جهاد مى کند؛ چرا که خداوند از همه جهانیان بى نیاز است». (3)
در جاى دیگر میفرماید: « کسى که عمل صالحى به جا آورد ، به سود خود به جا آورده است، و کسى که کار بدى انجام دهد ، به زیان خود او است. سپس همه شما به سوى پروردگارتان باز میگردید».(4)
در آیه دیگر فرمود: «کسى که پاکى گزیند، به نفع خود او است».(5)
نتیجه اینکه انسان در پرتو اعمال صالح تکامل مییابد و به آسمان قرب خدا پرواز میکند وبه خوشبختى همیشگى میرسد. و بر اثر جرم و گناه سقوط میکند و بر بدبختى ابدى گرفتار میشود .
عبادت خداوند انجام هر عملی است که انسان را به خدا نزدیک ساخته واز زشتی ها دور نماید .
بدیهی است عبادت خدا منحصر در نماز نیست.خدمت خالصانه به انسان ها ، دستگیری از انسان ها و کمک به ضعیفان و بیچارگان ، ادب و احترام و نگه داشتن دست و زبان و گوش و ...همگی عبادت اند. انجام هر عملی که در آیات و روایات به انجام آنها توصیه شده عبادت است.
عبادات هدف و فلسفهای دارند که اگر انسان به آن بیتوجه باشد نصیبی از آن نمیبرد. اگر انسان شرایط باطنی عبادات را رعایت نکند، بهره لازم از عبادت را نخواهد برد. کسانی که رنج و مشقت عبادت را بر خود هموار ، اما از روح عبادت غافلند. عبادات آنها به جای این که در روحشان خشوع و خضوع و کمالات دیگر را به وجود آورد، عجب و غرور و رذایل دیگر را ایجاد میکند. چنین عبادتی قطعا جز خستگی نتیجهای ندارد، اما نباید این نکته کسی را از انجام عبادت باز دارد و نا امید کند؛ بلکه فقط هشداری است که انسان مراقب باشد عبادتش دارای باطن باشد و روح عبادت را دریابد و عبادتش همراه با خشوع و حضور قلب باشد. تا از آن بهره برده و مصداق این آیه قرار گیرد: «الذینهم فی صلاتهم خاشعون» ، (6)
فلسفه عبادات را تنها در پرتو بینش توحیدی اسلام ، میتوان دریافت کرد. بدیهی است تا زمانی که ابعاد مختلف این بینش، به درستی شناخته نشود، جایگاه عبادات و هم چنین دیگر برنامههای عملی آن، روشن نخواهد شد. در بینش اسلام و ادیان توحیدی، انسان و مجموعه هستی، آفریدههای خداوند و در مسیر حرکت به سوی او و معرفت مبدأ خویشند. در این دیدگاه، هیچ غایتی جز معرفت خداوند برای انسان متصوّر نیست و کمال انسان، تنها در این محدوده رقم میخورد و تمامی جاذبههای دیگر، جملگی برای به حرکت درآوردن آدمی و فراخوان وی به معرفت خداوند هستند.
در این مسیر است که «عبادت» جایگاه خود را پیدا میکند؛ آن هم به صورت عبادتی موزون و حساب شده که باید به صورت خاصی به جای آورده شود. بدون این عبادت، سرّ حیات بیرنگ خواهد شد و انسان در بیغوله جاذبههای دیگر، راه اصلی را به فراموشی خواهد سپرد.
مثلاً نمازهای پنج گانه در تمامی عمر، همانند تابلوها و چراغهایی است که در مسیری سخت، طولانی و پرحادثه، انسان را به تبعیت از خود فرا میخواند تا او را از پرتگاههای سقوط و گزند حوادث سنگین، باز دارد. بدون نماز، آدمی در مسیر زندگی، گوهر عبودیت خویش را در برابر ذات لایزال احدیت به فراموشی خواهد سپرد و در نتیجه از کمال خویش باز خواهد ماند.خداوند نماز را واجب نمود تا انسان با ذکر و یاد خدا ، از خواسته های شیطانی دست کشیده از فحشاء و منکر بیرون آید(7) ؛ پس سود آن برای خود انسان است. از همین رو، تمامی پیامبران الهی و کتابهای آسمانی، آدمی را به نماز دعوت کردهاند. آنچه گفته شد، تنها اشارهای کوتاه به فلسفه فردی نماز بود و نماز و دیگرعبادات ، از جهات مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و... دارای حکمتهای عمیقی است.
نماز، عملاً موجب همبستگی مسلمانان و احساس روح یکرنگی در بین آنان است؛ چرا که همه آنان به یک مشکل و به سمت یک قبله نماز میگذارند و این موضوع، پیامدهای ارزندهای خواهد داشت.
از سوی دیگر ما با انجام عبادات به کمال می رسیم ولی باید دانست که : رابطه کمال و عبادت یک رابطه وضعى و قراردادى نیست؛ بلکه رابطهاى ذاتى و تکوینى است. همان طور که جسم سرد در اثر مجاورت اجسام گرم حرارت مىپذیرد، انسان نیز در پرتو ارتباط و انس با کمال مطلق، رو به کمال مىرود.
در اینجا بیان چند مقدمه ضرورى است:
1. غیر از خداوند کمال مطلقى نیست.
2. جز در سایه ارتباط با کمال مطلق، استکمال حاصل نمىشود.
3. ارتباط با کمال مطلق، راه ویژههاى خود را دارد که خداوند بهترین آنها را در قالب عبادات بیان کرده است.
در نتیجه روشن مىشود که از غیر این راهها، رسیدن به کمال خواب و خیالى بیش نخواهد بود.
در نگرش اسلامى، احکام الهى همه منطبق با مصالح و مفاسد نفس الامرى هستند؛ یعنى، اگر مثلاً دستور به نماز با جزئیات و شرایط خاصى داده شده است، همه به خاطر مصالح واقعى است که در آن عمل نهفته و انسان در مسیر کمال و سعادت جاودان، سخت بدان نیازمند است و بدون آن زیانکار خواهد بود. البته در مواردى راهکارهاى بدیل وجود دارد، ولى این موارد نیز در دین الهى مشخص مىگردد، نه با استفاده از خرد خود بنیاد.
دیگر اینکه عبادت و رابطه با خدا دو طرف دارد:
1. خداوند که معبود و مورد ستایش و نیایش است.
2. انسان پرستشگر و نیایشگر.
همچنین اساسىترین چیزى که انسان در مسیر عبادت و راهیابى به سوى خدا نیاز دارد، دو چیز است:
معبودشناسى؛یعنى، ابتدا باید معرفتى نسبتا درست از او داشته باشد و بداند که با چه کسى روبهرو مىشود.
راهشناسى؛یعنى، بداند که چگونه مىتواند با او رابطه برقرار کند و بهترین، نزدیکترین، پذیرفتهترین و سالمترین راه به سوى او چیست؟
اکنون این سؤال پدید مىآید که آیا خداوند - که علم مطلق است - خود و نیکوترین راه بشر به سوى خود را بهتر مىشناسد؟ یا انسانى که نه تنها خدا، بلکه حتى خویشتن را هنوز به درستى نشناخته است؟ پس اگر او بهتر مىشناسد و براساس آن بهترین راه را فرا روى بشر قرار داده و پیمودن آن را امر فرموده است، کدامین منطق سلیم و استوارمىپذیرد که آن را کنار زده و به راه دیگر برویم!
خلاصه اینکه راه و روش زندگى - در همه ابعاد، حتى در عبادت خداوند - نیازمند قاعده و قانون صحیح است و تخطّى از آن، جز به بیراهه رفتن و انحطاط و نابودى نمىانجامد و هیچ قاعده و قانونى که بتواند انسان را به کمال او هدایت کند، جز قانون خداوندى نیست: (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)؛(8) چه اینکه او آفریننده همه موجودات و عالم هستى است و خود بهتر مىداند که چه آفریده و بر اساس هدفمندى عالم خلقت (به مقتضاى حکمت) به کدام سو و به چه شیوهاى باید رهسپار گردد و طىّ طریق و سلوک کند. از این رو، روى گردانى از شریعت الهى - که به وسیله پیامبران ابلاغ مىشود - و روى آوردن به هر قاعده و قانون غیر خدا را «رویکرد جاهلى» مىداند (9)
پى نوشتها:
1. فاطر (35) آیه15.
2 .آل عمران (3) آیه97
3 .عنکبوت (28) آیه 6.
4 .فجر (89) آیه 27-30.
5 .ذاریات (51) آیه 56.
6 .مؤمنون، آیه 2.
7. عنکبوت (29) آیة 45.
8 .مائده (5)، آیه 50.
9 .همان.
دوستم مىگفت: آن روزها که نماز به جا نمىآوردم، زندگى لذت بیشترى داشت،چگونه براى دوستم از تأثیر خدا و معنویت در زندگى بگویم؟
به دوستتان بگویید: آن روزها که نماز نمىخواندید، در مقابل خدا احساس مسئولیتى نداشتید و خود را آزاد مىپنداشتید، از این رو محدودیت براى خود قائل نبودید و از لذت مادى برخوردار بودید، ولى قطعاً از لذات معنوى بهرهاى نداشتید، اما کسى که با خدا رابطه داشته باشد، هم لذت مادى مىبرد و هم لذت معنوى؛ البته کسى که خداترس باشد، لذت همراه با گناه نخواهد داشت، چون خداباورى با گناه سازگارى ندارد. در واقع لذتى که عاقبتش پشیمانى و نتیجهاش دوزخ باشد، لذت نیست.
امام على(ع) مىفرماید: »در لذتى که موجب پیشیمانى و شهوتى که پیامدش درد و و رنج است، خیرى نیست(1). از طرفى لذات مادى گذرا و مقطعى است. امام على(ع) مىفرماید: »در لذتى که باقى نیست، خیرى نیست«(2).
اما کسى که با خدا رابطه دارد و لذت مناجات را چشیده است، حقیقت لذت را حس کرده و با هیچ لذتى آن را عوض نمىکند. در مناجات المحبین امام سجاد(ع) مىگوید: »خدایا کیست که شیرینى محبت تو را چشیده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ دیگرى رود؟« البته رسیدن به این مرحله سختى دارد و کسى که به این مرتبه نرسیده است، نباید لذت معنوى را انکار کند، بلکه باید تلاش خود را چند برابر سازد و نماز و عبادات خویش را با توجه بخواند، آن وقت احساس خواهد کرد پس از نماز چقدر آرامش پیدا کرده است!
انسان در پرتو رابطه با خدا به جایى مىرسد که مانند امام على مىگوید: خدایا، گیرم بر عذابت صبر کردم، با غم فراقت چه کنم؟« حضرت لذت وصال الهى را چشیده که براى از دست دادن آن و تبدیلش به فراق اینگونه ناله مىکند.
بشر به فطرت خداجویى آفریده شده، از این رو ناخودآگاه در جستوجوى شناخت خدا و ارتباط با اوست، اما متأسفانه در مصداق اشتباه مىکند و گمان مىکند کمال او در قدرت، ثروت، زیبایى، ریاست و لذتجویى است، اما هرچه جلوتر مىرود و به مقام و ثروت مىرسد، احساس ناامنى او بیشتر مىگردد، زیرا هیچ چیز او را سیر و اشباع نمىکند، زیرا آنچه انسان به دنبال او است، کمال، زیبایى، لذت و... نامتناهى و هر آنچه در دنیا وجود دارد، محدود و متناهى است. پس در واقع همه انسانها به دنبال حقیقت نامتناهى و خدا هستند، اما متأسفانه راه را اشتباه مىروند و به لذتهاى زودگذر و فانى مشغول مىگردند.
از طرفى غم از دست دادن آنها او را نگران مىسازد، پس چون به خواسته حقیقى نرسیده و نیاز اصلىاش برآورد نشده، از زندگى خود لذت نمىبرد، گرچه تظاهر کند به همه خوشىها دست یافته است. قرآن مجید مىفرماید: »ألا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مىکند«(1).
در این آیه کلمه (ألا) آمده که یک هشدار به همه انسانها است و خبر مهمى را بیان مىکند. »بذکر الله« را مقدّم داشته است، یعنى مىخواهد بفهماند تنهابه یاد خدا بودن، آرامش انسان را تضمین مىکند، و این مطلبى است که بسیارى از متفکران مکتبهاى گوناگون به آن اذعان داشتهاند. «ویلیام جیمز« استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد مىگوید: در دانشگاه هاروارد مىگوید: «مؤثرترین داروى شفابخش نگرانى، همان ایمان و اعتقاد مذهبى است».(1) آمار قتل، خودکشى، فساد و جنایت در کشورهاى مترقى نشان مىدهد که تمدن ماشینى و زرق و برق مظاهر دنیوى هرگز ناراحتى فکرى و روانى بشر را برطرف نکرده است. آمار نشان مىدهد در آمریکا (که از لحاظ رفاه مادى یکى از کشورهاى پیشرفته دنیا به شمار مىآید) در هر چهار خانواده یک خانواده مبتلا به ناراحتى روحى شناخته شده است. از هر 43 کودک، یکى از آنان پرونده پلیسى دارد و از هر سه ازدواج یکى به طلاق منجر مىگردد.(2)
امام حسین در دعاى عرفه مىگوید: خدایا! آن کس که تو را دارد، چه ندارد و آن کس که تو را ندارد، چه دارد؟ آن چشمى که تو را نبیند، کور است و آن شخص که از محبت تو بهره و توشهاى در این دنیا کسب نکرده زیانکار است».
در وجود انسانها کششها و نیازهایى است که او را به سوى خدا مىکشاند و جز با خدا بودن آن نیازها را برطرف نمىکند. زندگى بدون خدا معنا ندارد.
لذتهاى فانى (که پس از سپرى شدن انسان وقتى نگاه مىکند، چیزى از آنها باقى نمانده) چیزى نیست که انسان به آنها دل ببندد و تمام زندگى خود را صرف آن کند. مطمئناً دوست شما نیازهاى درون خود داتشه که او را به سوى خدا کشانده است، اما متأسفانه از با خدا بودن و عبادت لذت نمىبرد و این عیب او است که باید برطرف کند.
از دوست خود بپرسید که چه چیزى از آن گذشته لذتبخش (به خیال خود) براى او باقى مانده است؟ چه چیزى الآن دارد که مىتواند روى آن حساب کند؟ اصلاً در این دنیا چه چیزى باقى مىماند؟
ایام خوش آن بود که با دوست بهسر رفت
باقى همه بىحاصلى و بىخبرى بود
پىنوشتها:
1- غرر الحکم، ج 6، ص 432.
2- همان، ص 391.
3- محمدجعفر امامى، بهترین راه غلبه بر نگرانى، ص 25.
4- کارن هورناى، تضادهاى درونى ما، ترجمه محمدجعفر مصفا، ص 1 و2.
دختر و پسر جوان چگونه با خواندن یک خطبه عقد محرم یکدیگر میشوند، مگر این خطبه و صیغه چه شأن و منزلتی دارد؟
: اصولاً شرع و قانون در صدد ضابطه¬مند کردن رفتارهای فردی و اجتماعی هستند و اعتبارات در این زمینه سنگ بنای وضع قوانین و پیاده کردن آن است. در تمامی نظام ها، حقوق بر اساس یک یا چند کلمه و یا یک مهر و امضا بر قرار میگردد؛ بنابراین این مسئله اختصاص به صیغه عقد ندارد. اصلاً آیا فاصله بین کفر و مسلمانی در ظاهر جز چند کلمه شهادتین است؟ بنابراین نقش کلمات را اندک نشمارید. صیغه ازدواج یک نوع عقد است، با همه مشخصات عقدهای دیگر که حتی در ضمن آن میتوان شروطی را قرار داد. قانون نیز از آن حمایت میکند. آیا این مسئله با زنا که یک نوع رابطه بی ضابطه و بدون هیچ معیاری است، برابر است؟
کلمات که حکایت از نیّات دارند، نقشی اساسی در همه روابط فردی و اجتماعی ایفا میکنند. پذیرش زوجیت به واسطه عقد در حقیقت الزام طرفین به رعایت احکام و ضوابط شرعی و اعلام وفاداری به آن است و این کم چیزی نیست.
بنابر این آنچه اساس زندگی مشترک است، توافق طرفین است که از هماهنگی خواستهای دو طرف حاصل میشود. الفاظ بیان کننده این خواستها هستند که به طور مشخص و معیّن آن را تأمین میکنند.
هرگاه دو نفر همدیگر را برای زندگی مشترک انتخاب کنند تا با عشق و علاقه در کنار هم زندگی نمایند، پیمان استوار و هماهنگی آمیخته با الزام و پایبندی رخ میدهد که از آن به تعهد یاد میکنند. منظور از عقد این است که این پیمان و توافق استوار بماند و یک سری آثاری حقوقی ایجاد بنماید، نه صرفا یک وعده دوستانه باشد. بلکه برای آغاز زندگی مشترک باید عهدی استوار بست؛ عهدی که به مقتضای آن بتوان حتی حمایت قانون و دادگاه را جلب کرد. این اراده باطنی و خواست واقعی آنان امری درونی و نفسانی است و به تنهایی اثر در جهان حقوق ندارد. برای این که توافق دو اراده ظاهر شود، به ناچار باید اعلان شود تا نیت درونی آنان روشن گردد و هنگام بروز اختلاف، بر اساس آن حکم شود و صیغه عقد همان اعلان است.
خلاصه این که پیمان زناشویی به عقد و تعهدی برای تشکیل خانواده و التزام به عشق و وفاداری بدان میباشد لکن آیا همه کسانی که مدعی عشق و وفاداری هستند، به راستی عاشقند؟ اگر کسی در مقطعی از زمان عاشق باشد چه دلیلی وجود دارد که تا پایان عمر و یا در ادامه زندگی نیز بدان پایبند بماند. مهمتر از همه، آیا در زندگی زن و شوهر فقط دوست داشتن آنها نسبت به یکدیگر کافی است یا یک سلسله تعهدات و حقوق و وظایفی برای این نهاد برخاسته از عشق، ضروری است؟
برای بیان این تعهدات و نیز امکان حمایت قانونی از آن در صورتی که یکی از طرفین عمدا یا ناخواسته قصور ورزد یا تخلف کند باید این عشق و وفاداری و انتخاب آگاهانه در قالب واژهها (که وسیله بیان اراده است) اعلان شوند. واژهها بیانگر اراده واقعی طرفین است که با توجه به نوع عقد متفاوتند لذا برای استحکام بخشیدن به این تعهدات طبق آنچه که ذکر شد و بر اساس آیات و روایات بایستی صیغه عقد گرچه به زبانی غیر از زبان عربی خوانده شود و اگر اجرا نشود و همینطور با هم زناشویی داشته باشند زناکار محسوب خواهند شد. البته این امری است اعتباری که در هر سیستم حقوقی، شکل و قالب خاصی دارد. در شرع مقدس اسلام، پذیرش زوجیت و اعلام انتخاب دو طرف برای زندگی مشترک، با عقد ازدواج صورت میگیرد. عربی بودن آن نیز، به لحاظ نظم اجتماعی خاصی است گرچه اگر نتوانستند به عربی بخوانند می توانند به زبانی غیر از آن بگویند. اصولاً باید توجه داشت که عقد ازدواج، آثار مهم حقوقی دارد و مانند عقد بیع یا برخی عقود دیگر نیست که حتی معاملاتی (بده و بستان) و به صورت ساده صورت بگیرد. از این رو برای نفوذ حقوقی و شرعی آن برخی محدودیتها یا تشریفات خاصی لحاظ شده است و بدون این تشریفات، نفوذ شرعی و حقوقی نداشته، التزامی نیز به بار نمیآورد.
دوم: برای ترتب آثار شرعی و حقوقی تصمیم به ازدواج کافی نیست. طرفین تا از طریق عقد ازدواج معتبر دائم یا موقت، با یکدیگر پیوند برقرار نکنند، نسبت به همدیگر نامحرمند. این امر تنها مختص پیوند زناشویی نیست، بلکه اگر قصد خرید منزلی را هم داشته باشند قبل از خرید آن منزل و قبل از وقوع معامله آثار خرید و فروش از جمله تخلیه مسکن و... صورت نمیگیرد. این مسأله درباره پیوند زناشویی به لحاظ ویژگیهای خود تأکید و تشدید شده، چون شرافت و حیثیت انسانی، به مراتب ارزشمندتر است و با مال مادی قابل قیاس نیست.
در مفاتیح آمده که مثلا انجام فلان عمل، برابر با چند هزار ثواب است و یا تمام گناهان پاک می شود. این مطلب را چگونه توجیح می کنید؟
اجر و ثواب بر دو قسم است: استحقاقى و تفضلی.
اجر و مزدى که خداوند به مقتضاى حکمت خود در مقابل هر یک از اعمال صالح – واجب یا مستحب- قرار داده ثواب استحقاقى است.
ثوابى و فضیلتى را که زاید از مقدار مقرّر و ناشى از مشیّتى است که ریشه در رحمت و کرامت دارد و خداوند از فضل خود براساس معیارهای خاص به بندگان صالح مرحمت مى فرماید، ثواب تفضلى گویند.
ثواب ها و فضیلت هایى که براى عبادات، اذکار و ادعیه و قرائت قرآن و غیر آن در کتاب ها و روایات آمده، برخى ناظر به ثواب هاى استحقاقى است ، ولى بیشتر آن ها ثواب هاى تفضلى را بیان نموده است.
جهت شفاف و روشن گشتن مطلب تذکر سه نکته لازم به نظر مى رسد:
1- شأن واهمیت هر عملى به میزان دارا بودن حقیقت و به اعتبار روح آن عمل است.
همان طورى که بدن بى روح، حیات و شأنى ندارد، صورت عبادات به تنهایى و بدون شرایط و آداب آن ارزشى ندارد. به بیان دیگر: اجر و ثواب اعمال موقوف به قبولى آن است و قبولى دعا و عبادات، آداب و شرایطى دارد. یکى از آن ها، اخلاص است که داراى درجات و مراتبى است، تا مى رسد به مرتبه اى که به قول امیرالمؤمنین(ع)، عبادت را نه به خاطر ترس از عذاب جهنم انجام مى دهد و نه به خاطر طمع به بهشت، بلکه خداوند را مستحق عبادت شناخته است و اگر بهشت و جهنم هم نبود عبادت مى کرد. میزان قبولی اعمال به میزان مرتبه اخلاص است. بدیهى است که میان میزان عنایات تفضلى و میزان معرفت و درجة اخلاص اشخاص رابطه اى مستقیم وجود دارد.
در عین حال خواندن دعا ها و اذکار و انجام اعمالی که در کتاب های دعا آمده بدون آن شرایط ذکر شده نیز پاداش در حد و اندازه خود را خواهد داشت.
اما ثواب ها و فضایلى که براى برخى عبادات، اذکار و ادعیه و قرائت سوره هاى قرآن در مفاتیح یا سایر کتب و روایات ذکر شده، ناظر به عباداتى است که به نحو اتمّ و اکمل انجام گیرد و همة آداب و شرایط آن محقق گردد.
2- اگر چه خواندن اذکار و ادعیه و قرآن در هر حال ثواب دارد و در دراز مدت اثر وضعى روى قلب و روح انسان مى گذارد ، ولى ثواب اصلى و تأثیر عمقى آن ها زمانى است که موجب بیدارى دل و خروج از غفلت و ظلمت و گمراهی گردد.
به بیان دیگر: آن همه ثواب هایى که نقل شده، هرگز مفهومش این نیست که انسان آن ها را به صورت اوراد بخواند و تنها به زبان قناعت کند، بلکه خواندن براى فهمیدن، فهمیدن براى اندیشیدن، و اندیشیدن براى عمل است، مثلاً تأکید فراوان بر تلاوت سورة حمد به این خاطر است که توجه و تدبّر در محتواى آن، به انسان روح و ایمان مى بخشد؛ او را به خدا نزدیک مى کند؛ صفاى دل و روحانیت مى آفریند؛ ارادة انسان را نیرومند و تلاش او را در راه خدا و خدمت به خلق افزون مى سازد و میان او و گناه فاصله مى افکند.(1)
3- بر اساس «إنّما یتقبّل الله من المتقین»(2) و « إنّما الاعمال با لنیّات»،(3) هیچ عملى بدون تقوا و قصد قربت، پذیرفته نیست چنان که هیچ گناهى بدون توبة کامل مورد عفو و بخشش قرار نمی گیرد. اگر شرایط چهارگانة توبة کامل تحققق یابد، بر پایة حدیث نبوى «التائبِ من الذنب کمن لا ذنب له»(4) همة گناهان گذشته اش محو مى گردد. اگر از آن مرحله نیز بالاتر رود و مراتب لازم را طى کند و به درجه «استغفار علییّن»(5) و کمال توبه برسد،
علاوه بر بخشش گناهان، سیئات نیز به حسنات(6) تبدیل مى گردد.
4 – گاهی عمل بسیار نیک با ثواب و پاداش فراوان به جا می آورد، اما بعد از آن، با عمل دیگری همه آنها و حتی برخی از اعمال دیگر را که انجام داده است، نابود می کند ؛ بنابراین مراقبت پس از عمل نیز بسیار مهم است. این بدان خاطر اهمیت دارد که انسان تصور نکند با انجام یک عمل ، بهشت را برای خود تضمین نموده و می تواند هر کاری انجام دهد. ثواب و پاداش بسیار که برای اعمال نقل شده، برای آن است که انسان را به سوی کارهای خیر و پاکی دل تشویق و ترغیب کند.
کشش و دعوت از سوی خداوند با این همه پاداش، برای آن است که انسان به خدا نزدیک شود.
مطمئنا این انگیزه که انسان با انجام یک عمل خیر ، خیال خود را آسوده ببیند و خود را از کارهای دیگر تبرئه کند یا مجوزی برای انجام اعمال منفی و ناشایست شود، با روح عبادات و اعمال خیر که نزدیکی به خدا است ، سازگار نیست.
برای این که این مفهوم به خوبی برای ما روشن شود ، نظر به آیه ای از قرآن می اندازیم که پیامبر را مخاطب قرار داده و می فرماید : وبه تو و پیامبران پیش از تو وحی نمودیم که اگر برای خداوند شریک قرار دهید ، تمام اعمال خیرتان باطل خواهد شد. (7)
در آیه ای دیگر خداوند برای بیان این که آینده ای هیچ کس حتی پیامبر تضمین شده نیست ، خطاب به پیامبر می گوید: « ای پیامبر به مردم بگو من بدعت گذار در میان پیامبران نیستم و نمی دانم که (فردای قیامت ) با من و شما چه خواهد شد.» (8)
بنابراین برای هیچ کس در این دنیا بهشت تضمین نمی شود ، مگر آنکه در راه صداقت و پاکی و درستی تا آخرین لحظه عمر باقی بماند و چیزهایی که در کتاب های دعا وارد شده با صرف نظر از تمام احتمالات ، تنها در این فرض درست خواهد بود.
پی نوشت ها :
1. تفسیر نمونه، ج1، ص 5.
2. مائده (5) آیة27.
3. الحرالعاملی، الوسایل الشیعه، ج 4، ص 711.
4. تفسیر نمونه، ج 19، ص 505.
5. نهج البلاغة فیض الاسلام، حکمت 409.
6. فرقان (25) آیة 70.
7. زمر(39) آیه 65
8. احقاف (46) آیه 9.
روزه چه اهمیتی دارد؟
از روایات به دست مىآید که روزه عبادتى بسیار مهم است و روزه حقیقى و مقبول نزد خدا تنها امساک از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه شرایط قبولى روزه، نگهدارى تمام اعضاى بدن از گناه و آلودگى است. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: »بسا روزه دارى که از روزهاش بهرهاى ندارد جز تشنگى».(1)
باز از آن حضرت نقل شده است: »روزه نفس بازداشتن حواس پنجگانه از همه گناهان و خالى بودن قلب از همه بدىها است».(2)
روایاتى از پیامبر(ص) وارد شده است که غیبت و سخن چینى روزه را خراب مىکند و نماز و روزه تا چهل روز قبول نمىشود، مگر این که صاحب حق راضى شود.(3)
امام صادق(ع) فرمود: »چون روزه گرفتى، باید گوش و چشم و دامن و زبان تو نیز روزه دار باشد. چشم خویش را از نگاه کردن به حرام و گوش خود را از شنیدن حرام بربند و زبانت را از دروغ و فحش نگه دار».(4)
امام باقر(ع) به جابر بن یزید جعفى فرمود: »اى جابر! بر هر کسى ماه مبارک رمضان داخل شد و او در روز روزه باشد و پاسى از شب را به نماز ایستد و اندامش را از گناه حفظ کند و چشمانش را از حرام بربندد و آزارش را از مردم باز دارد، از گناهانش پاک شود، همانند روزى که از مادر زاده شده است».(5)
پى نوشتها:
1 - شیخ عباس قمى، سفینه البحار، ج 2، ماده صوم.
2 - آثار الصادقین، ج 11، ص 319، به نقل از غرر الحکم، ج 4، ص 223.
3 - همان، ص 321، به نقل از جامع الاحادیث الشیعه، ج 9، ص 192.
4 - همان، ص 322، به نقل از همان، ص 243.
5 - همان، ص 323، به نقل از سفینه البحار، ج 2، ماده صوم.
علّت اختلاف سنّ تکلیف دختران و پسران چیست؟ چرا دختران زودتر از پسران به سنّ تکلیف مىرسند؟ آیا نُه سالگى براى دختران زود نیست؟
پرسش: علّت اختلاف سنّ تکلیف دختران و پسران چیست؟ چرا دختران زودتر از پسران به سنّ تکلیف مىرسند؟ آیا نُه سالگى براى دختران زود نیست؟ آیا این سنّ بر اساس فیزیک بدنى دختران در زمان پیامبر(ص) نبوده است؟
پاسخ :
بلوغ شرعى بر اساس بلوغ طبیعى است. در همه مناطق جهان با در نظر گرفتن شرایط طبیعى و اجتماعى، دختران زودتر به بلوغ طبیعى مىرسند و فعّالیّت غدد جنسى در آنان قبل از پسران آغاز مىگردد. "بنابراین تقدّم بلوغ شرعى دختران بر پسران بر اساس صلاحیّت طبیعى و به معناى هماهنگى قوانین تشریع با مقرّرات تکوین است".(1)
بلوغ و رشد دختران در حدود نه سالگى به بعد مخصوص مناطق عربى نبوده بلکه در مسئلهاى است تکوینى.
تقریباً در همه مناطق کره زمین و در تمامى ادوار از ابتداى خلقت تا کنون به همین نحو بوده است. البته تمامى دختران در یک سنّ به بلوغ نمىرسند.
علل مختلفى در تسریع یا تأخیر بلوغ دخالت دارد. یکى از صاحب نظران مىگوید:
"نژاد، تغذیه و عوامل فیزیکى و روانى موجود در محیط زندگى و خانوادگى، در زمان ظهور بلوغ و میزان ترشّحات هرمونى اثر مىگذارد. آب و هوا نیز در بلوغ بى تأثیر نیست".(2) بنابراین نمىتوان گفت تمامى دختران در نُه سالگى به بلوغ مىرسند، بلکه برخى دیرتر به بلوغ مىرسند، گرچه از نظر انجام دستورهاى مذهبى و تکالیف شرعى بنابر فتواى مشهور فقها از نُه سالگى مکلّف مىشوند.
افزون بر این، عقل (قوه شناختى) و اندیشه دختران، پیش از پسران شکوفا مىشود و یکى از نشانههاى آن، به سخن در آمدن دختران قبل از پسران است. آنان پیش از پسران زبان مىگشایند. با توجه به رابطهاى که بین اندیشه و عقل و سخن گفتن وجود دارد، این نتیجه به دست مىاید که دستگاه فکرى دختران زودتر از پسران به کار مىافتد.
شکوفا شدن قوه شناختى هوش در دختران، باعث شده که قانون گذار در دین و شریعت آنان را قبل از پسران مکلّف کند، به عبارت دیگر: برنامه احکام اسلامى براى سعادت و کمال انسان در زندگى ترسیم شده و آدابى است که دربردارنده برنامه تربیتى و زندگى سعادت مندانه مىباشد و زمانى متوجه انسان مىشود که اوّلاً قابلیّت دریافت داشته باشد، ثانیاً بتواند آنها را در زندگى به کار گیرد.
این که خداوند برنامه خود را زودتر متوجه دختران و زنان نموده، نشانه آن است که از نظر بلوغ طبیعى و ذهنى، اینان بر مردان تقدّم دارند واین نشانه عنایت خداوند به زنان است که توانستهاند زودتر از مردان برنامه تربیتى واحکام اسلامى را دریافت نموده و براى خوشبختى و کمال خود در زندگى به کار گیرند. از طرف دیگر شاید در معرض تهدیدات بیشترى براى انحراف از حقیقت و سعادت در زندگى باشند. به این خاطر تکلیف زودتر متوجّه آنان شده است.
در نهایت آن که این امور داراى مصالح و حکمت است که در بسیارى از موارد از آنها اطّلاع کامل نداریم. احکام خداوند بر اساس مصالح واقعى تشریع مىشود.
پى نوشتها:
1. محمد تقى فلسفى، بزرگسال و جوان، ج 2، ص 132.
2. صبور اردوبادى، بلوغ، ص 150.
علت اختلاف شیعه و اهل سنت در وضو چیست ؟
اختلاف شیعه و اهل سنت در این مسائل به اختلاف در مبانی استنباط احكام دینی بر می گردد.
هر یك از مذاهب فقهى اسلامى براى استنباط احكام دین، از یكسرى اصول و مبانى بهره می گیرند. طبیعى است كه اگر در اصول، مبانى و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتیجه و ره آورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسیارى از اختلافات فقهى شیعه و سنی، ریشه در تفاوت دیدگاه ها در اصول و مبانى استنباط دارد، مثلاً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پیامبر(ص) به سنت صحابه و گاهى به سنت تابعین ارزش مى دهند، ولى شیعه افزون بر قرآن و سنت پیامبر (ص)، به سنت اهل بیت پیامبر(ص) بها مى دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پیامبر نباشد، به عنوان منبع شرعى نمى پذیرند.
برخى از اختلافات فقهى ریشه در همین نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همین نوع است. شیعیان با تمسك به حدیث ثقلین، به اهل بیت و امامان معصوم(ع) مراجعه مى كنند و احكام شرعى خویش را فرا مى گیرند، امّا اهل سنّت این چنین عمل نمی کنند.
در زمان خلفا به ویژه خلیفة دوم (عمر) سیاست جلوگیرى از نشر حدیث رواج داشت و خلفاى بعدى تا زمان عمر بن عبدالعزیز، همین سیاست را در پیش گرفتند كه سرانجام بسیارى از روایت هاى پیامبر اسلام(ص) و حوادث صدر اسلام به فراموشى سپرده شد و نسل هاى بعدى نسبت به آن بیگانه شدند. زین پس شیعیان با مراجعه به امامان معصوم(ع) توانستند سنت فراموش شده پیامبر(ص) را دریابند و آن را سرمشق زندگى خویش قرار دهند؛ به عنوان مثالدر مورد وضو: امام باقر(ع) در این راستا ظرف آبى برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پیامبر (ص) چنین وضو مى ساخت.(1)
كیفیت وضوى اهل سنت به جهت تفسیرى است كه ایشان از آیه "فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق" (2) دارند.
ظاهر معناى آیه چنین است كه صورت و دستها را تا آرنج بشویید. اهل سنت از كلمه "الى" خیال مىكنند كه آیه مىگوید دستها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشویید، ولى با اندكى دقّت روشن مىشود كه كلمه "الى" تنها براى بیان حدّ شستن است، نه كیفیّت شستن.
توضیح: آیه درست به آن مىماند كه انسان به كارگرى سفارش مىكند دیوار اتاق را از كف تا یك متر رنگ كند. بدیهى است منظور این نیست كه دیوار از پایین به بالا رنگ شود، بلكه منظور این است كه این مقدار باید رنگ شود، نه بیشتر و نه كمتر. بنابراین فقط مقدارى از دست كه باید شسته شود، در آیه ذكر شده ، اما كیفیت آن در سنت پیامبر (كه به وسیله اهل بیت به ما رسیده) آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.(3)
البته مذاهب چهارگانه اهل سنت، شستن دست هنگام وضو از سر انگشتان تا آرنج را واجب نمىدانند و مىگویند بهتر است كه بدین طریق وضو گرفته شود.
امامیه(شیعه) گفتهاند: از آرنج واجب است و عكس آن باطل است، هم چنان كه مقدّم داشتن دست راست بر چپ واجب است. باقى مذاهب گفتهاند: شستن آنها به هر طریقى كه باشد، واجب بوده و تقدیم دست راست و شروع از انگشتان تا آرنج افضل است؛ (4) یعنى ثواب بیشترى دارد.
شستن پا به جاى مسح كه میان اهل سنت رواج دارد، تفسیر خاصى است كه از ادامه همان آیه ارائه دادهاند. به نظر آنها كلمه "ارجلكم" (پاها) بر "وجوهكم" (صورتها) عطف شده و باید مانند آن شسته شود، اما شیعه معتقد است این كلمه بعد از كلمه رؤوس (سرها) ذكر شده و عطف به آن است و باید پاها را مانند سر مسح كنید.
در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامى ناشى از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آیات بوده و سنت پیامبر را هر دو گروه طبق عقیده خود مىدانند، اما شیعه افتخار دارد كه پیرو ائمه اطهار بوده و پیشوایان معصوم(ع) از آیات الهى و روش و سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاهتر بوده و درستتر تفسیر مىكنند.
و همان گونه كه بیان شد در روایات ائمه(ع) بیان شده كه روش وضوى پیامبر(ص) به روش شیعه بوده است.
در مورد نماز نیز فرق هایی بین شیعه و سنی هست مانند مسئله دست بسته بودن (تكفیر و یا تكتّف) در حال نمازكه اهل سنت انجام می دهند، از زمان خلیفه دوم مرسوم شد و از بدعت هاى ایشان است . در زمان پیامبر و خلیفه اول این طور نماز می خواندند هنگامى كه اسیران جنگى ایرانى بر عمر وارد شدند، همین كار را كردند. عمر از این كار خوشش آمد و گفت : خوب است در نماز در برابر پروردگار همین كار را بكنیم . اما شیعه با توجه به روایات امامان معصوم آن را درست نمی داند.
امام باقر(ع) فرمود: و علیك بالاقبال على صلاتك ... قال : ولا تكفّر فانّما یصنع ذلك المجوس؛ بر تو باد به توجه قلبى بر نمازت ... و دست بر روى دست در حال نماز نگذار، زیرا این كار مجوس است.(5)
بنابر این به عقیده شیعه این نحو نماز خواندن درست نیست وتكفیر یكى از مبطلات نماز است، زیرا بدعت در دین محسوب می شود.پیامبر(ص)فرمود: صلّوا كما رأیتمونى أصلى ؛ همانطور كه من نماز مى خوانم نماز بخوانید. پیامبر و اصحاب دست بسته نمى خواندند.
پىنوشتها:
1- شیخ حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج 1، ص 274، ج 7.
2 - سوره مائده (5) آیه 6.
3 - تفسیر نمونه، ج 4، ص 286.
4 - محمد جواد مغنیه، فقه تطبیقى ،ترجمه كاظم پورجوادى، ص 40.
5 - وسائل الشیعه ، ج 4 باب 15 از ابواب قواطع الصلاة.